طرفدار توسعهی سرمایهداری و بورژوازی ملی است، طرفدار جبههی ملی و حزب توده و
بنیصدر و خاتمی و احمدینژاد است
به این لیست میتوان
دهها مورد دیگر نیز اضافه کرد چون کمتر پاراگرافی در مقاله پیدا میشود که یک
دروغ این چنینی در آن نباشد. آقای عبدالهی بعد از ابداع هر کدام از این دروغها چند
صفحه در نقد و رد آن سیاه میکند. او به این شعبدهبازی مضحک نیاز دارد تا بتواند
از کلیشههای سیاسیای که به چند دهه قبل مربوط هستند کمک بگیرد. او به رغم
ادعاهایش، درکی از مختصات جدید مبارزهی طبقاتی در ایران ندارد و به همین خاطر
ناچار است در سال 1400 با بنیصدر و خاتمی، جبههی ملی و «مارکسیسم قانونی» بجنگد.
اما حتی شناختش از همین تاریخ هم تعریفی ندارد. وقتی در اثنای لفاظیهایش به
انقلاب 57 و علت سرکوب طبقهی کارگر برمیخورد و میخواهد کمی در موضوع «عمیق» شود،
بعد از چند جمله سر از «کنفرانس گوادلوپ» درمیآورد[1]
و به این شکل شناخت خود از نقش و تعیینکنندگی «مبارزهی طبقاتی» را نیز آشکار
میکند. با این حال چیزهایی در اینباره شنیده که «حزب توده را باید محکوم کرد»، پس
این کار را میکند.
آقای عبدالهی که به
استعارهی دن کیشوت علاقه دارد، خود نوع نوینی از دن کیشوت است. اگر دن کیشوتِ
سروانتس آسیابهای بادی را به هیئت غول میدید و به آنها حمله میبرد، دن کیشوت
امروزیِ ما برای اثبات دلاوری خود شمایلی از یک غول ناموجود میسازد و بعد علیه او
افشاگری میکند.
به عنوان یک نمونهی
گویا از کیفیت مداخلهی آقای عبدالهی در یک بحث سیاسی، بخشی از مقالهی ایشان را
عیناً نقل میکنم:
" ... حیرتآور است كه چگونه جناب اسدی برای اثبات ادعاهای متعفن لیبرالی خود، از
شاخه به شاخه میپرد و لنین را هم به شاهد میگیرد كه گویا به كارگران هشدار داده
است كه تا اكثریت نشدند كاری بكار تاكتیك، تحزب و قدرت سیاسی نداشته باشند، فعلا به
"اشاعه سبك كار حوزهای" و "مبارزه صنفی" مشغول باشند تا زمانی كه اكثریت میشوند!
عقل سلیم حكم میكرد كه ایشان از "شوراهای اسلامی كار"، "خانه كارگر، "محجوب"،
"وزارت كار"، "قانون كار جمهوری اسلامی" و "نهج البلاغه" و "توضیح المسائل" نقل قول
میآوردند تا پایه "استدلالات" بیپایه خود را "محكم" كنند. كنه مطلب آقای اسدی در
اثبات این نکته است که طبقه کارگر در بطن مبارزات اقتصادی خود (یعنی جنبش
خودبخودی)، به تئوری رهائی خود، یعنی کمونیسم میرسد و بنابراین نیازی به تحزب
كمونیستی برای تصرف قدرت سیاسی ندارد. میفرماید:
"حال دوباره با ارجاع به سخنان لنین، مسئله قدرت دولتی برای بورژوازی یک تاکتیک
نیست و به تبع برای پرولتاریا و کمونیستها نیز نباید مسئله ای تاکتیکی باشد. (همین
یك تز برای تخته كردن در انقلاب سوسیالیستی كافی است). استراتژیک بودن دولت برای
بورژوازی آنجاست که او نمیتواند بدون قدرت و دستگاه دولتی اش این شیوه كنونی نظم
تولیدی را پیش ببرد. مسئله استراتژیک کمونیستها هم دردست گرفتن قدرت دولتی، تشکیل
دولت طراز نوین وً استفاده از این دولت متمرکز و قطعاً مقتدر برای درهم كوبیدن و
سركوب كامل نیروهای متخاصم با پرولتاریا ـ چه در داخل مرزها و، در ادامه، چه در
خارج آن ـ است."
آقای اسدی برای مقابله با پیشروی طبقه کارگر ایران ابایی ندارد که آرزوی احمدی نژاد
و پاناسلامیسم نوین خود، تحت عنوان تشکیل "دولت طراز نوین"ی که اولین وظیفهاش
نابودی اسرائیل است و میخواهد بورژوازی ملی ایران به قدرت مطلق نظامی و
میلیتاریستی در منطقه تبدیل شود را به تابوت لنین بخت برگشته سنجاق کند. اما اجازه
بدهید این دیدگاه را علیرغم غلظت اسلامی و ضدیهودی آن، كمی جدی بگیریم. روشن است كه
چنین دیدگاهی به تاكتیك و حزب كمونیستی در برخورد به تصرف قدرت سیاسی نیازی ندارد.
مسیر احیاء جنازه تئوری "راه رشد غیرسرمایه داری" توسط سنت حزب توده، به حمایت از
جمهوری اسلامی رسید. دمیدن در کالبد بیجان این نسخهی تاریخاً شکست خورده، اما
شعبدهبازی عجیبی است."
آقای عبدالهی در هر
کاری بد باشد، در هنر «استنتاج از هیچ» کارش خوب است. بنابراین او برای استنتاج این
که «نویسندهی جزوهی چپ علیه کمونیسم ضرورت تحزب برای تصرف قدرت سیاسی را رد
میکند» ابداً به این نیاز ندارد که آن نویسنده واقعاً ضرورت تحزب را رد کند، آقای
عبدالهی به هر حال کار خود را خواهد کرد. همان طور که میبینید لفاظیهای او در
ابتدا و انتهای این قسمت هیچ ربطی به نقلقولی که انتخاب کرده ندارد. شما میتوانید
آن نقلقول از جزوهی چپ علیه کمونیسم را با نقلقولی از هر مقالهی دیگر جایگزین
کنید، بدون این که به «انسجام» نوشتههای آقای عبدالهی خللی وارد شود.
اگر دروغها و
تحریفات مقالهی «هفتتپه و کابوس جنگیرها» را قلم بگیریم، الگوی نویسنده و حزب
متبوعش دربارهی تشکلیابی کارگری و مبارزات هفتتپه باقی میماند: «مجمع عمومی و
شورا». ما همینجا آقای عبداللهی را در حال نبرد با اشباح بنیصدر و خاتمی و سایرین
ترک میکنیم تا بحث را پیرامون آن الگو ادامه دهیم. ما از خواننده دعوت میکنیم که
خود به جزوهی چپ علیه کمونیسم رجوع و برای آشنایی با هدف و روش آن مقدمهی کوتاهش
را مطالعه کند. بهتر خواهد بود اگر تمام جزوه مطالعه شود تا روشن گردد که شیادی کار
چه کسی است.
***
باید گفت که وارسی
ادبیات و بحثهای منصور حکمت و پیروانش پیرامون «مجامع عمومی و شوراها» جز با
ارجاعهای پرتعداد و بعضاً طولانی ممکن نیست. آنچه در اینباره از حکمت و حزب
کمونیست ایران در دست داریم مجموعهای است از قطعنامههای حزبی و مصاحبهها و
سخنرانیهایی که سرشار از حکمهای تاریخی و سیاسی است اما از استدلال و بحث کمتر
نشانی دارد. آنها که پس از حکمت دنبالهی بحث را گرفتهاند یا کلیشههای همان
حکمها را در تیراژ بالا چاپ زدهاند یا به دلخواه خود به اینجا یا آنجای بحث
«مجامع عمومی» چیزی افزودهاند، اما کسی چیزی را از بحث حکمت قلم نگرفته و کم نکرده
است. در نتیجه کل ادبیات موجود در این زمینه عبارتست از آثار منصور حکمت (مقالهها،
مصاحبهها یا اسناد حزب کمونیست ایران) به علاوهی برافزودههای پرحجم و کممحتوای
آیندگانِ او. چنین است که خطوط تبیینی و استدلالی پشتیبان بحث «مجامع عمومی و
شوراها» بسیار نامنسجم، ناکافی و حتی گاهی متناقضاند. بنابراین در وارسی نمیتوان
به یک شخص یا مجموعهای از اسناد حزبی اکتفا کرد و ناچار باید به منابع مختلف رجوع
کرد. امیدوارم خواننده نقلقولهای پرتعداد و طولانی را تحمل کند.
در
پرانتز، دربارهی گذشته و حال
طرح مجامع عمومی و
شوراها در ابتدا بر زمینهی یک جدال سیاسی بر سر راه و روش سازماندهی کارگران بین
فداییان خلق اکثریت، حزب توده و راه کارگر از یکسو و حزب کمونیست ایران از سوی
دیگر طرح شده است. دستهی اول از الگوی مبارزهی اتحادیهای دفاع میکردند و در
مقابل حزب کمونیست به رهبری منصور حکمت الگوی مجامع عمومی و شوراها را پیش گذاشت.
پیداست که این جدال تنها بخشی از یک تقابل سیاسی بر سر تاریخ مبارزهی طبقاتی در
ایران و ماهیت انقلاب 57 بوده است. حزب کمونیست ایران زمینهی سیاسی طرح این بحث را
چنین صورتبندی میکند:
"... ٤- تمايل به سازمانيابى و متشکل شدن، يک خواست و گرايش فراگير در ميان توده
هاى کارگر است و مبارزه براى ايجاد اين تشکلها خود يک وجه دائمى جنبش کارگرى در
دوره اخير بوده است، جمهورى اسلامى مداوما اين مبارزات را سرکوب کرده و سازمانهاى
تودهاى مستقل کارگران را که در جريان انقلاب و در سالهاى پس از آن شکل گرفتند،
مورد هجوم قرار داده و متلاشى کرده است؛
٥- بر متن اين شرايط، جمهورى اسلامى تلاش ميکند تا با تبليغ و ايجاد سازمانهاى زرد
و ارتجاعى در کارخانه ها و واحدهاى توليدى، مطالبات کارگران را تحريف کرده و جنبش
کارگرى را محدود و مهار کند؛
٦- فشار رژيم اسلامى به جنبش کارگرى، موجب تقويت گرايشات محافظه کارانه و
سنديکاليستى در برخى محافل کارگرى و بويژه سازمانهاى چپ خلقى شده است. علاوه بر اين
طرح ها و ايده هاى ذهنى و غير عملى نظير "سنديکاى مخفى"، که نه فقط مقدورات و
نيازهاى واقعى جنبش کارگرى را نديده ميگيرد، بلکه اصولا از پاسخگوئى به نياز
کارگران ايران به تشکلهاى تودهاى و علنى شانه خالى مينمايد، از جانب برخى گروه ها
طرح شده است. اين ايدهها، هرچند با استقبال وسيعى در ميان کارگران روبرو نشده است،
اما به هر اندازه که نفوذ و اشاعه پيدا کند، باعث آشفته فکرى کارگران شده و به
مانعى در راه سازمانيابى تودهاى طبقه کارگر تبديل خواهد شد؛..."[2]
در همین 3 بند
میتوان عناصر اصلی جدلی را یافت که از آن زمان تا کنون گهگاه میان این دو طرف
درمیگیرد و خاموش میشود تا در لحظهای دیگر دوباره در بگیرد. به این زمینهی
تاریخی گریزی زدیم تا اشاره کنیم که:
اولاً جدال گفتاری و
نوشتاری اخیر دربارهی «شورا و سندیکا» چیز جدیدی نیست و تکرار بحثهای چهلساله
است. برای جلوگیری از سوءتفاهم باید گفت که نوشتهی پیشرو هیچ ربطی به بحثهای
پرحرارت اخیر دربارهی شورا و سندیکا ندارد. در کشمکش میان طرفداران «فعالین
سندیکایی» و «شوراخواهان» هیچ جای درستی برای ایستادن وجود ندارد. دستهی اول در
دفاع از سندیکای «واحد» و «هفتتپه» نه از آنچه تا چندی پیش به واسطهی مبارزات
واقعی کارگران در این دو «تشکل سابق» وجود داشت، بلکه اتفاقاً از انحطاط این دو
دفاع میکنند و دستهی دوم در دفاع از «مجمع نمایندگان هفتتپه» از کاستیها و
اشتباهات این دیگری. این دعوای درونی خانوادهی «چپ» است که نهایتاً توافقات
سیاسیشان بر اختلافات فرقهایشان میچربد[3].
ثانیاً بخش بزرگی از
ادبیات کمونیسم کارگری پیرامون «مجامع عمومی و شوراها» با نقد اتحادیهها و
اتحادیهگرایی گره خورده است و عموماً گفته و ناگفته حول دو قطبی شورا-سندیکا دور
میزند. بنابراین در ادبیات کمونیسم کارگری بحث از چیستی مجمع عمومی بلافاصله به
نقد سندیکا و سندیکالیسم منتقل میشود.
مجمع
عمومی و شورا، به روایت کمونیسم کارگری
چنان که گفتیم
دربارهی مجمع عمومی بسیار نوشتهاند اما دست آخر معلوم نیست که بالاخره مجمع عمومی
خود یک «تشکل» است یا «سنگبنای تشکل»؟ آیا «اتحادیه» در مقابل آن قرار میگیرد یا
در امتداد آن؟ آیا مجمع عمومی همان شوراست یا نه، و اگر نیست چه چیز از شورا کم
دارد؟ به هر صورت ما تلاش میکنیم تا از خلال متون و ادبیات موجود، پاسخهای
گوناگون به این سوال را گرد آوریم و تصویری کلی از مجمع عمومی چنان که گفتهاند
ترسیم کنیم.
"... مجامع عمومى نه بعنوان شوراى کارخانه، بلکه بعنوان مجمع عمومى و در نقش ارگان
آلترناتیو سازمانهاى زرد کارخانه اى عمل میکند ..."[4]
"اجتماع کردن، پاى یک تصمیم را جمعا امضا کردن، جمعا اعتراض کردن و جمعا پاسخ
خواستن، مناسب ترین شکل مبارزه در شرایط ایران امروز است."[5]
"جمع شدن کارگران یک مرکز یا یک بخش در سلف سرویس، در وقت نهار و ... و تصمیم گرفتن
به طرح مطالبه ای در مقابل کارفرما خیلی شدنی تر و واقعی تر است..."[6]
"مجامع عمومی کارگری بیان دمکراسی مستقیم طبقه کارگر و ابزار دخالت مستقیم کارگران
در هر فابریک و محل کاری در مبارزات و جدال خود با کارفرما است. در این نوع
سازمانیابی کارگران یک مرکز با رای و دخالت مستقیم و بدون واسطه خود در همه تصمیم
گیریها دخالت دارند. مجامع عمومی ساده ترین شکل تشکل یابی کارگری در ابعاد توده ای
و از پایین است که در استبدادی ترین جوامع ممکن است."
[7]
بنابراین هر جا که
کارگران کارخانهای برای اعلام اعتصاب یا اعتراض در محوطهی کارخانه جمع میشوند
احتمالاً بیآنکه خود با خبر باشند یک «مجمع عمومی» تشکیل دادهاند، مجمع عمومی در
واقع نام دیگری برای «تجمع کارگران» است:
"مجامع عمومی ظرف طبیعی اجتماع و ابراز قدرت کارگران است... تقریبا هیچ
اعتراضی نیست که از چنین خصوصیاتی برخوردار نباشد و در واقع بر مجامع عمومی متکی
نباشد، همین تجمع ها چنانچه جمع و جور شوند و بعنوان یک جنبش که میتواند سنگ
بنای تشکل و در حقیقت سنگ بنای هر نوع سازمان کارگران باشد میتواند قابلیت سراسری
شدن را داشته باشد."
[8]
حتی نیاز نیست که
مجمع عمومی منظم برگزار شود، مجمع عمومی همان وقت تشکیل میشود که کارگران برای
اعتراض یا مقابله با دولت یا کارفرما تجمع میکنند:
"منظم بودن مجامع عمومى نيز هنوز ملاک نيست. مساله اصلى تشکيل آنها در شرايط
رودررويى کارگران با دولت و کارفرماست. تلاش براى منظم کردن تشکيل مجامع
(مستقل از وجود اعتراض و اعتصاب در واحد) کارى است که بايد در دل جنبش مجمع عمومى
به پيش برده شود."[9]
تا اینجا به نظر
میرسد که اولاً مجمع عمومی اصلاً یک الگو نیست و ثانیاً نیاز به تبلیغ و ترویج
ندارد. با تعریفی که تا اینجا از مجمع عمومی در دست داریم، وظیفهی یک «فعال جنبش
مجمع عمومی» تبلیغ و ترویج یک الگو نیست بلکه تبلیغ و ترویج مبارزهی اقتصادی در
میان کارگران است. به محض اینکه که کارگران دست به اعتراض یا اعتصاب بزنند و گرد
هم جمع شوند، مجمع عمومی تشکیل شده است. مجمع عمومی نقطهی صفر هر اعتراض کارگران
است و به این معنا یک مرحلهی پیشا-اتحادیهای است:
"کارگران برای حفظ اتحاد، حفظ رهبران و انسجام قدم به قدم خود در برابر کارفرما و
دولت یک گام باید به عقب برگردند و به جای تلاش برای سازماندهی سندیکا و
اتحادیه ها به سازماندهی مجامع عمومی در محل های کار بپردازند و جنبش مجمع عمومی در
سطح منطقه ای و سراسری را بر پا کنند."
[10]
اما کارگران پس از
آنکه با تجمع یا اعتصاب وارد مبارزهی اقتصادی با کارفرما شدند «طبعاً» چه
میکنند؟
"واضح است که در این سنت هم کارگران نماینده انتخاب میکنند. اما این نمایندگان
پشتشان به مجمع عمومى کارگرى، به تصمیمات آن و به قابلیت تجمع مجدد آن گرم است."
[11]
بحث مجامع عمومی تا
اینجا تنها واگویهی آن مراحلی است که در هر نبرد کار و سرمایه در محیط کار رخ
میدهد و از نظر شکل سازمانیابی هنوز هیچ نشانهای از یک الگوی متفاوت از
اتحادیهها که نام متمایزی را طلب کند در دست نیست، هرچند این به اصطلاح الگوی
مجامع عمومی حامل محتوای سیاسیای است که حد نهایی آن انحلال مبارزهی طبقاتی در
جدالی بورژوایی است.
حال ببینیم که یک
مجمع عمومی مفروض در این شرایط برای چه مبارزه میکند؟ از آنجا که کل ماجرا از یک
اعتراض یا اعتصاب آغاز شده و بحث هم در محدودهی امکانات مبارزهی طبقاتی است، با
یک اعتراض یا اعتصاب اقتصادی مواجهیم و -باز هم «طبعاً»- وظیفهی مجمع عمومی مفروض
ما پیشبرد مبارزهی اقتصادی است، یعنی مبارزهای برای نزدیککردن دستمزد به ارزش
نیروی کار یا احقاق حقوق قانونی کارگران در چارچوب روابط سرمایهدارانه.
"اين مجامع بايد هرچه بيشتر در قلمرو قرارداد دسته جمعى، حل اختلاف، ابراز نظر در
باره طرحهاى دولت، فعال شوند. رسميت يافتن مجامع بايد بعنوان يک شعار از طرف
اين جنبش مطرح شود."
[12]
منظور از «رسمیت
یافتن» این است که دولت مجامع عمومی را به عنوان نمایندگان کارگران به رسمیت
بشناسد، همانطور که در مورد «اتحادیههای قانونی» انتظار میرود. چرا کارگران
مفروض ما نباید در این مرحله دست به کار تشکیل اتحادیهی خود شوند؟ پاسخ به این
سوال بخش عمدهای از ادبیات کمونیسم کارگری پیرامون مجامع عمومی را دربرمیگیرد و
چکیدهاش این است که: «اتحادیهها یا سرکوب میشوند یا سازش میکنند».
یک گام با کمونیسم
کارگری پیش برویم، پس از تشکیل مجمع عمومی:
"کار بعدى ما، پس از اين مرحله تلاش در طى کردن مراحل زير خواهد بود:
١- منظم کردن مجامع، تشکيل هيات اجرايى
٢- اطلاق نام شوراهاى کارگرى به اينها
٣- برسميت شناخته شدن توسط (تحميل شدن آنها به) دولت، شخصيت حقوقى يافتن مجامع
...
٨- گسترش اختيارات شبکه شوراها در امور کارگرى و قرارداد دسته جمعى."
[13]
«شورا» شکل متکامل
مجمع عمومی در نزد کمونیسم کارگری است. اما مجمع عمومی چگونه به شورا تحول مییابد؟
با برگزاری منظم جلسات!
"شورا مجمع عمومى منظم و سازمانيافته کارگرانست. در هر واحد توليدى، همه کارگران
عضو شوراى آن واحد هستند و مجمع عمومى کارگران بدنه و ارگان تصميم گيرنده شورا است.
مجمع عمومى براى اجراى تصميمات خود افرادى را (بعنوان کميته اجرائى و يا تحت هر نام
ديگر) انتخاب ميکند. اين افراد در هر جلسه مجمع عمومى، قابل عزل و نصب مجدد هستند."
[14]
به عنوان مثال:
"مجمع عمومی هر روزه کنونی کارگران هفت تپه چنانکه بعد از پایان اعتصاب اخیر بتواند
ادامه کاری خود را حفظ کند و هر دو هفته و یا یک ماه یکبار اجتماع تصمیم گیرنده خود
را برگزار کند، عملا شورای کارگران هفتتپه ایجاد و محکم میشود."
[15]
در همان حالکه
شوراها برای به رسمیت شناختهشدن توسط دولت و گرفتن اختیار قرارداد جمعی مبارزه
میکنند، حکمت هر نوع قابل تصوری از مبارزه را به اساسنامهی آنها اضافه میکند:
"اساسنامه و موازين شوراها، آنها را به مبارزه اقتصادى محدود نميکند. شوراها خود را
مجاز ميدانند در هر مسئله اجتماعى، سياسى و ادارى در حوزه تحت پوشش خود دخالت کنند
و در قبال هر مسئلهاى که لازم بدانند در اين حيطه دست به اقدام اعتراضى کارگرى
بزنند."
[16]
با این حال روشن است
که کمونیسم کارگری «چانهزنی در چارچوب روابط سرمایهدارانه» را برای شوراها مجاز
میداند و معتقد است شوراها میتوانند جای خالی اتحادیهها را در مبارزهی اقتصادی
پر کنند:
"سوالى که به اين ترتيب پيش مى آيد اينست که آيا جنبش شورائى و شوراها ميتوانند خود
را با نيازهاى مبارزه کارگرى در يک دوره غير انقلابى تطبيق بدهند - همانطور که
اتحاديهها ميکوشند تا در دوره انقلابى خود را با واقعيات جديد دمساز کنند. بنظر ما
اين امکان وجود دارد. شوراها به فعاليت در محدوده دورههاى انقلابى محکوم نيستند.
کارگران ميتوانند از شوراها بعنوان ابزار دفاع از منافع خود بعنوان فروشندگان نيروى
کار استفاده کنند. در مورد ايران معتقديم نه فقط اين امکان وجود دارد، بلکه فقدان
يک جنبش اتحاديهاى جدى و فقدان زمينههاى اجتماعى و سياسى مساعد به حال
تريديونيونيسم در ايران، جنبش شورائى را به پرکردن اين خلاء موظف ميکند، و اين جنبش
براى انجام اين وظيفه در ايران امروز زمينهها و پايههاى مادى مناسبى دارد."
[17]
غیر از آن مجوز
اساسنامهای که حکمت صادر کرد، تا اینجا تمایزی اساسی میان اتحادیه و مجامع عمومی
و شورا در حیطهی وظایف و مبارزهی پیشرو به چشم نمیخورد. تا آنجا که به کارگران
معترض مفروض ما مربوط میشود، هنوز هم معلوم نیست که آنها که برای اعتصاب در
محوطهی کارخانه تجمع کردهاند چرا باید روی اتحادیه قلم بکشند و تجمعشان را به
نام مجمع عمومی برگزار کنند.
اتحادیههایتان را تشکیل ندهید!
همینجاست که خطوط
استدلالی چندگانهی کمونیسم کارگری در رد اتحادیهها و تایید مجامع عمومی
سربرمیآورند. ما اینجا به خطوط اصلی ادبیات کمونیسم کارگری میپردازیم[18]
تا ببینیم که آیا کمونیسم کارگری میتواند خط تمایزی معنادار میان به اصطلاح الگوی
مجامع عمومی با الگوی مبارزهی اتحادیهای رسم کند یا خیر.
اتحادیهها
نمیتوانند تودهای باشند
تاریخ مباحث کمونیسم
کارگری دربارهی مجامع عمومی از این پرسش آغاز میشود که «چه نوعی از تشکل کارگری
میتواند تودهای باشد؟»[19].
کمونیسم کارگری به این پرسش پاسخی ذهنی میدهد، چرا که میکوشد معضل تودهای نبودن
تشکلهای کارگری را با اتکا به تعریف مجمع عمومی حل و فصل کند: موجودیت
مجامع عمومی به حضور جمعی کارگران بستگی دارد، زیرا مجمع عمومی چیزی جز تجمع
کارگران نیست. بنابراین کافیست کارگران را به پذیرش الگوی مجامع عمومی قانع کرد،
تشکیل مجمع عمومی به معنی حل معضل فقدان تشکل تودهای نیز خواهد بود. به زبان دیگر
کمونیسم کارگری از سویی با فروکاستن تشکل کارگری به تجمع کارگران معضل تودهگیر
نبودن تشکلها را «حل» کرده است و از سوی دیگر با فرمولبندی نقش حزب در گستراندن
«ایده»ی یا «خط مشی» مجامع عمومی در اذهان کارگران، خود را از ضرورت برقراری پیوند
ارگانیک با تودهها خلاص کرده است.
"مجمع عمومی تضمین کننده حضور توده کارگران است و بدون شرکت آنها امکان تبدیل شدن
به تشکل همه کارگران آن مرکز را ندارد و یا بسیار سریعتر در معرض خطر از هم پاشیدن
قرار میگیرد. این خط مشی به معنی حضور علنی و توده ای کارگران است."
[20]
سهل است، حتی لازم
نیست کارگران الگوی مجمع عمومی را بپذیرند. از آنجا که مجمع عمومی چیزی بیش از تجمع
کارگران نیست، هر جا که تجمع و اعتصاب کارگران برقرار باشد مجمع عمومی نیز برقرار
است. کار کمونیسم کارگری در سلاخی مفهوم تشکل کارگری تودهای خاتمه نمییابد. این
روش خوشایند «بازنگری»، دربارهی مفهوم حزب هم به کار بسته میشود، اگر تودهی
کارگران به «حزب کمونیست ایران» نزدیک نمیشوند، تعریف حزب را به توده نزدیک
میکنیم:
"بعبارت ديگر ما تمام دستاورد خود جامعه را براى ايجاد يک حزب کمونيستى کارگرى کنار
گذاشته بوديم و ميخواستيم خود به ابتکار تشکيلات سلولهاى اين حزب را ايجاد کنيم.
حال آنکه جامعه فىالحال ماتريال زيادى براى شکلگيرى اين حزب را فراهم آورده و اگر
دقيقتر بنگريم بخشى از اين حزب سياسى به معنى وسيع کلمه در درون طبقه کارگر جاى
دارد و کار ميکند... با تغيير اوضاع، که بخشا حاصل کار مستقيم و رشد ما و بخشا حاصل
وضعيت سياسى جامعه بطور کلى است، نيروهائى که در اين دوره تحت پرچم "حزب بطور
کلى" گرد آمده اند، "حزب بطور مشخص" را در سطح محلى ايجاد خواهند کرد...
اگر حزب کمونيست به آن افرادى اطلاق ميشود که در يک ارگان به رسميت شناخته شده حزبى
کار ميکنند، حق عضويت ميپردازند، برنامه و اساسنامه را پذيرفتهاند و دو توصيه
کننده داشته اند و غيره، آنوقت حزب مجموعه معينى از افراد را شامل ميشود. اما اگر
حزب کمونيست يک جريان اجتماعى وسيع درنظر گرفته شود، با افق و برنامه و سياستهاى
معين، پراتيک معين و درگير در نبرد سياسى و اجتماعى معين، آنوقت تعداد اعضاء حزب
کمونيست بسيار بيش از آنست که در تعريف قبلى حساب شده بود. بنظر من اين تفاوت
افراطى ميان دامنه واقعى حزب و دامنه رسمى حزب دارد به ما ضرر زيادى ميزند."
[21]
«اين تفاوت افراطى
ميان دامنه واقعى حزب و دامنه رسمى حزب» که حکمت تلاش میکند با ابداع تعاریف
دلبخواهی بر آن فائق شود، در واقع میدان مبارزهای است که یک حزب کمونیست برای
رهبری مبارزات طبقهی کارگر در پیش دارد. یک حزب کمونیست این «تفاوت افراطی» را با
پراتیک خود از میان برمیدارد نه با دستکاری در تعاریف و غیره[22].
به مجمع عمومی
برگردیم. اینکه حکمتیستها ادعا میکنند «کارگران هفتتپه الگوی مجمع عمومی را به
کار بستهاند» در واقع به این معنی است که کارگران هفتتپه در اعتصاب هستند، در
محلی گرد میآیند و به علاوه در آنجا خبری از اتحادیه نیست. به همین ترتیب اینکه
حکمتیستها از دههی 60 تا کنون ادعا میکنند که «الگوی مجامع عمومی به طور گسترده
توسط کارگران پذیرفته و به کار بسته شده» معنایی جز این ندارد که در این یا آن مقطع
از زمان، کارگران در اثر وخامت اوضاع اقتصادی به تقابل مستقیم با سرمایه در شکل
اعتراض و اعتصاب روی آوردهاند اما به هر دلیل نتوانستهاند یک گام پیش بگذارند و
اتحادیهی خود را بنا کنند.
در ادامه با رجوع به
تجربهی بلشویکها در جریان انقلاب روسیه روشن میشود که تلاش کمونیسم کارگری برای
تبلیغ «مجمع عمومی» در واقع چیزی نیست جز پذیرش غیرانتقادی وضعیت سیاسی و
سازمانیابی جنبش طبقهی کارگر در مرحلهای معین و تلاشی است برای حک و تثبیت نقاط
ضعف اساسی در جنبش طبقهی کارگر و این در مقابل الگوی مبارزهی بلشویکی است که
مبتنی است بر درک نابسنده بودن آگاهی لحظهای جنبش طبقهی کارگر و در نتیجه وقوف بر
ضرورت توسعهی دامنهی مبارزهی سیاسی و ایدئولوژیک به درون مبارزات اقتصادی
کارگران.
اما چرا اتحادیهها
تودهگیر نشدند؟ ببینیم که کمونیسم کارگری به این پرسش چه پاسخی میدهد.
اتحادیهها بازوهای
سوسیال دموکراسی هستند
با یک نقل قول ادامه
میدهیم:
"واقعيت اينست که تريديونيونيسم و جنبش اتحاديهاى هر قدر هم که در گامهاى اول خود
در قرن گذشته حرکتى "خودبخودى" بوده باشد (که نبوده)، دهها سال است که جزء تفکيک
ناپذير يک خط مشى عمومى اجتماعى است، يعنى رفرميسم و سوسيال دمکراسى. تريديونيونيسم
آلترناتيو مشخص رفرميسم و سوسيال دمکراسى بعنوان يک جريان متعين و تعريف شده سياسى
و طبقاتى براى سازماندهى کارگران است. اين آلترناتيو بسيار از محدوده کارگرى و
تشکيل اتحاديه فراتر ميرود. همراه اين، افق معينى در باره شکل کل دولت، اشکال و
شيوه هاى تصميم گيرى اقتصادى و حتى تئورىها و برنامه عملهاى اقتصادى معين نيز طرح
ميشود. اگر شما ساير بخشهاى اين آلترناتيو اجتماعى-رفرميستى و سوسيال دموکراتيک
را قلم بگيريد، آنوقت سنديکاليسم بخودى خود ظرفيت تبديل شدن به يک حرکت وسيع
اجتماعى را ندارد. جنبش اتحاديهاى، بازوى کارگرى يک حرکت سياسى و اجتماعى است که
اجزاء ديگرى را نظير رهبران و احزاب سياسى، آلترناتيوهاى اقتصادى براى کل جامعه،
سيستم ادارى خاص خود و غيره را نيز طلب ميکند و لازم دارد. علل محروميت کارگر
ايرانى از اتحاديه فقط اين نيست که بورژوازى مانع تشکيل اتحاديه شده است، بلکه
اساسا در اين است که لااقل بعد از ٢٨ مرداد رفرميسم در ايران به پايان يک دوره
تعيين کننده در حيات سياسى خود ميرسد و پس از آن جايى جدى در صحنه سياسى ايران
اشغال نميکند."
[23]
و در مقابل دربارهی
شوراها:
"در مورد جنبش شورائى هم عين اين مسئله صادق است. اينهم فقط يک الگو نيست، بلکه
آلترناتيو يک جريان اجتماعى خاص و يک گرايش خاص در درون طبقه کارگر براى سازماندهى
کارگرى است... تجاربى نظير کمون پاريس و انقلاب اکتبر، ايده شوراها و سازمانيابى
شورائى کارگران را به تئورى کمونيسم و سياست کمونيستى جوش داده است. جنبش شورائى
نيز به اين ترتيب جزئى از يک حرکت اجتماعى متمايز، با افق و دورنماى سياسى، اقتصادى
و ادارى خاص خود است."
[24]
بنابراین چنان که
حکمت تاریخ مبارزهی طبقاتی را بازخوانی میکند، اتحادیهها و سندیکاها بخشی از یک
کل وسیعتر اجتماعی هستند که بازنمودش در سپهر سیاست آن چیزی است که به عنوان
سوسیال دموکراسی میشناسیم. بنابراین اگر در یک پهنهی مبارزهی طبقاتی در دورهای
معین، سیاست سوسیال دموکراتیک آینده و افقی نداشته باشد، مبارزهی اتحادیهای نیز
قادر به بسیج گستردهی تودهی کارگران نخواهد بود. اما کدام ویژگی اتحادیهها سرشت
آنها را با سیاست سوسیالدموکراتیک پیوند میزند؟ کمونیسم کارگری توضیحی نمیدهد.
بیایید حدس بزنیم، آیا اینکه اتحادیهها به هدف مبارزهی اقتصادی تأسیس میشوند
ضرورتاً آنها را به ورطهی رفرمیسم میکشاند؟ به لطف مارکس و لنین میدانیم که
چنین نیست. آیا سازشکاری با کارفرما و دولت بر پیشانی اتحادیهها حک شده؟ باز هم
خیر، اگر بورژوازی و دولت نخواهند یا نتوانند رهبران اتحادیهها را با رشوه بخرند،
اگر چنان که حکمت میگوید «سیاست سوسیالدموکراتیک در ایران ممکن نباشد» یعنی تعدیل
و اصلاح استثمار به هر دلیل در دستور کار بورژوازی قرار نداشته باشد هیچ دلیلی وجود
ندارد که اتحادیهها به عنوان ارگان مبارزهی اقتصادی نتوانند به مبارزهی خود
ادامه دهند یا بخواهند بر سر هیچ با بورژوازی سازش کنند، مگر اینکه رهبران
اتحادیهها را خائنین بالفطره بدانیم. در اینجا بحث بر سر این است که آیا
«سندیکالیسم» در لحظهی کنونی یک خطر واقعی برای مبارزهی کارگران ایران هست یا
خیر؟
در ادبیات کمونیسم
کارگری یک گزاره بسیار محبوب و پرتکرار است: «سندیکا با سندیکالیسم مترادف نیست، هر
مبارزهی سندیکایی لزوماً سندیکالیستی نیست». این یک تعارف مزورانه است که
گویندگانش ابداً به آن باور ندارند، چرا که به علت ملاحظات فرقهای حاضر نیستند هیچ
نمونهی مشخصی از مبارزهی اتحادیهای غیر سندیکالیستی را تأیید و تقویت کنند. در
ادبیات کمونیسم کارگری جدایی میان اتحادیه و اتحادیهگرایی یا سندیکا و سندیکالیسم
هرگز متعین نمیشود و در سطح تعارف باقی میماند.
اما در سمت مقابل
کدام ویژگی شورا آن را به «آلترناتیو ویژهی کمونیسم» بدل میکند؟ باز هم مشخص
نیست. این ادعا نه با ارجاع به ساختار مجامع عمومی و شورا، نه با ارجاع به تجربهی
تاریخی و نه با ارجاع به وظایف پیشِ روی مجامع عمومی اثبات نمیشود. آیا عصای
جادویی «دموکراسی مستقیم» میتواند مانع از انحراف و انحطاط شوراها شود؟ این ادعا
که «دموکراسی مستقیم» در همه حال از «نمایندگی» بهتر است از کجای «تئوری کمونیسم» و
«سیاست کمونیستی» استخراج شده؟ کدام تجربهی تاریخی نشان میدهد که سازماندهی
شورایی «الگوی ویژه و منحصربهفرد»
کمونیسم برای سازماندهی کارگران است؟ مگر نه این که مجامع عمومی (و به تعبیر حزب
کمونیست ایران حتی شوراها) نیز ابزارهای چانهزنی در چارچوب روابط سرمایهداری
هستند و برای «رسمیت یافتن» مبارزه میکنند؟ پس چیست آن روح فسادناپذیر مجامع
عمومی و شوراها؟
با این که ادبیات
کمونیسم کارگری دربارهی این سوالها پاسخ مشخصی ندارد اما مشخصاً حکمت با استفاده
از این دوگانهسازی دلبخواهی و خوانش بیپشتوانه از تاریخ مبارزهی طبقاتی، یک دور
باطل را کامل میکند. عناصر اساسی این دور باطل را که پیشتر دیدهایم کنار هم
میگذاریم: مفهوم تودهگیر بودن، «حزب به طور کلی» و «حزب به طور مشخص» و جفت
ظاهراً تاریخی رفرمیسم-اتحادیه در مقابل کمونیسم-شورا. حکمت به این خوانش دوگانه از
تاریخ مبارزهی طبقاتی نیاز دارد تا بتواند ادعا کند که «يک حرکت اجتماعى متمايز،
با افق و دورنماى سياسى، اقتصادى و ادارى خاص خود» در همه حال در متن جامعه وجود
دارد و این به تقریب همان است که او «حزب به طور کلی» مینامد. سپس با حرکت از «حزب
به طور کلی» تلاش میکند ثابت کند که حزب کمونیست ایران (یا هر حزبی که در آینده
وارث کمونیسم کارگری است) نقداً (در سال 67) هم «تودهگیر» است، فقط کافی است که
خود را «به طور کلی» هم به رسمیت بشناسد. آنچه دربارهی «حزب به طور کلی» در سال
67 گفته شده، پیش از آن در چارچوب بحث مجامع عمومی و شورا دربارهی تشکل کارگری هم
گفته شده بود. بنابراین میتوان گفت که مجمع عمومی هم الگوی «تشکل کارگری به طور
کلی» است.
این ادعای منصور
حکمت که ماهیت اتحادیهها با رفرمیسم و ماهیت شوراها با کمونیسم پیوند خورده است
صرفاً بر تعاریف و فرمها مبتنی است و هیچ نسبتی با پیچیدگی واقعیت تاریخی
انقلابها ندارد. در ادامه ابتدا به یک مقالهی کوتاه و درخشان از گرامشی مراجعه
میکنیم تا ببینیم که یک نگاه اصولی به شکلهای اتحادیه و شورا چه تمایزهایی را
میان این دو تشخیص میدهد و سپس با نگاهی به انقلاب روسیه تلاش میکنیم نشان دهیم
که بلشویکها چگونه با تحلیل تمام دقایق و ظرایف مبارزهی طبقاتی -چنان که تنها
شایستهی رهبران یک انقلاب پیروزمند است- با مسئلهی اتحادیهها مواجه شدهاند.
گرامشی: اتحادیه و
شورا
گرامشی در مقالهی
«اتحادیهها و شوراها» سازمانیابی اتحادیهای را به عنوان شکلی که در عینیت نظم
سرمایهداری ریشه دارد شناسایی میکند. او پیشتر در دو مقالهی «اتحادیههای
کارگری و شوراها» و «سندیکالیسم و شوراها»[25]
نشان داده که محدودیتهای اتحادیه و نیز خطر سندیکالیسم را میشناسد و اکنون از جهت
مقابل بر ضرورت و اجتنابناپذیری مبارزهی اتحادیهای انگشت میگذارد. برای او واضح
است که اتحادیه یک الگو یا شکل دلبخواهی نیست:
"اتحادیه معادل با این یا آن تعریف از اتحادیه نیست: اتحادیه خود [در عمل] تعریف
معینی مییابد و شکل تاریخی مشخصی به خود میگیرد. چرا که نیروها و ارادهی طبقۀ
کارگری که آن را بر پا میدارد، به آن جهتی را میدهند و برای عمل آن هدفی را قرار
می دهند که درتعریف آن داده شده است. به طور عینی، اتحادیه شکلی است که کالای کار،
هنگامی که می خواهد در رژیم کاپیتالیستی سازمان بیابد تا بر بازار مسلط شود، به خود
می گیرد و می تواند بگیرد: این یک شکل اداری است؛ از مجموعه ای از کارگزاران و
تکنیسینهای سازمانی (اگر که واقعا چنین باشند)، یعنی از کارشناسانی (اگر که واقعا
کارشناس باشند) تشکیل می شود با هنر تجمیع نیروهای کارگران و هدایت آن بدان سو که
در مقابل قدرت سرمایه تعادلی مساعد برای طبقۀ کارگر ایجاد شود."
[26]
از نظر گرامشی، اصل
نمایندگی یک جزء ضروری از این شکل عینی است[27]:
"اتحادیه شکل خود را متمرکز می کند، آن را فراگیرتر شکل می دهد، تا نهایتا قدرت نظم
و جنبش را به یک ارگان مرکزی واگذار کند: پس اتحادیه از توده هائی که آنان را به
نظم درآورده است جدا می شود، خود را از تلاطمات احساسات، افت و خیزها و نا
پایداریهای توده های در حال غلیان کنار می کشد. این اتحادیه را قادر می سازد که
قراردادهائی را منعقد کند و تعهداتی را بپذیرد: این کارفرما را وادار می سازد، در
رابطه اش با کارگر نوعی قانونمندی را به رسمیت بشناسد."
و در صورتی که
اتحادیه حامل آگاهی انقلابی باشد، یعنی به طور خلاصه از محدودیتهای خود و از ضرورت
فرارفتن طبقهی کارگر از این محدودیتها آگاه باشد، میتواند نقشی انقلابی ایفا
کند[28]:
"چنانچه کارگزاران سازمانهای اتحادیهای قانونمندی صنعتی را به مثابهی یک سازش
ضروری اما نه همیشگی قلمداد کنند، چنانچه آنها همهی امکانات اتحادیهها را برای
مساعدتر کردن توازن قوا به نفع طبقۀ کارگر به کار بگیرند، چنانچه آنها تدارکات
مادی و معنوی ضروری و همهجانبه را در پیش بگیرند تا طبقهی کارگر در لحظهای معین
تهاجم پیروزمندانهای را علیه سرمایه سازمان دهد و آن را تابع قانون خود کند، در
این صورت نظم اتحادیهای نظمی است انقلابی، حتی اگر در این جهت تلاش کند که کارگران
قانونمندی صنعتی را رعایت کنند."
بلشویکها و اتحادیهها
رویکرد بلشویکها به
اتحادیههای کارگری را میتوان با بازخوانی سه نبرد سیاسی عمده در تاریخ انقلاب
اکتبر واکاوی کرد. اولینِ آنها نبردی است که پس از انقلاب 1905 روسیه، بر سر
مسئلهی «بیطرفی سیاسی اتحادیهها» ابتدا در حزب سوسیال دمکرات کارگری آلمان و سپس
میان سه جناح سوسیالیست روسیه یعنی بلشویکها، منشویکها و سوسیالیستهای انقلابی
(اس آرها) در میگیرد و دامنهی آن به بینالملل دوم نیز کشیده میشود. دومینِ
آنها نبردی است که لنین در ابتدای سال 1920 علیه مظاهر گوناگون چپروی در جنبش
بینالمللی طبقهی کارگر سازمان میدهد و در جریان آن -از جمله- اشتباهات
کمونیستهای چپ آلمان را در برخورد با مسئلهی اتحادیهها حلاجی میکند. سومین
نبرد، نبردی درون حزب کمونیست روسیه است که در 1921 و پس از پایان جنگ داخلی بر سر
مسئلهی وظایف و نقش اتحادیهها تحت دیکتاتوری پرولتاریا در شرایط غیرجنگی در
میگیرد.
1905: بیطرفی
اتحادیهها
در کنگرهی حزب
سوسیال دمکرات کارگری آلمان که در سپتامبر 1905 در شهر «ینا» برگزار شد، خطر سیاست
بیطرفی اتحادیهها و جدایی مبارزهی اتحادیهای از مبارزهی سیاسی برای اولین بار
به بحث گذاشته شد. در لوای این سیاست بود که تجدیدنظرطلبی از نوع برنشتاینی فرصت
یافته بود تا جفت خود را در اتحادیههای کارگری تولید کند:
"در این کنگره کاملاً آشکار گردید که حتی در آلمان، جایی که سنت مارکسیسم و نفوذ آن
قویتر از هر جای دیگری است، تمایلات ضدسوسیالیستی، تمایلاتی که به جانب
«جنبش خالص اتحادیهای کارگری» انگلیسی است، یعنی مطلقاً از نوع بورژوایی، در
اتحادیههای کارگری رشد میکند – متوجه باشید، اتحادیههای کارگری سوسیال دموکراتیک
... در آلمان مثل روسیه و در واقع در هر جا، اتحادیهگرایی کوتهبین یا اکونومیسم
با فرصتطلبی (تجدیدنظر طلبی) پیوسته است."
[29]
لنین خصلت و محدودیت
این جنبش خالص اتحادیهای را چنین میشناسد:
"توهمات بورژوایی به منزلهی امکان برآوردن نیازهای اقتصادی و دیگر نیازهای طبقهی
کارگر در جامعهی سرمایهداری."[30]
حزب س.د.ک آلمان در
همان کنگره به نبرد علیه این اتحادیهگرایی کوتهبین و تلاش برای برقراری پیوند
میان اتحادیهها و حزب سوسیال دموکرات فراخوان داد. لنین از این موضع پشتیبانی و
بلافاصله تلاش برای گستردن دامنهی بحث علیهی بیطرفی اتحادیهها به روسیه را آغاز
کرد[31].
او از ضرورت رهبری مبارزهی اتحادیهای توسط حزب دفاع کرد، بدون آنکه در اثر
انحراف پدیدآمده در اتحادیههای آلمانی به نفی مبارزهی اتحادیهای برسد:
"مبارزهی اتحادیهای کارگری یکی از اشکال دائمی مبارزهی کل جنبش کارگری است،
مبارزهای که در جامعهی سرمایهداری همیشه موردنیاز و همیشه ضروری است... در کنار
«وظیفهی رهبری مبارزهی اتحادیهای»، میتوان فقط وظیفهی عام رهبری مبارزهی
سیاسی را به عنوان یک کل، و وظیفهی عام مبارزهی ایدئولوژیک را به عنوان یک کل
قرار داد..."
[32]
در پاییز همان سال
(1905) اولین برخورد میان سه جناح سوسیالیست روسیه بر سر مسئلهی بیطرفی رخ داد:
"منشویکها یک مرزبندی کلاسیک مارکسیستی اکیداً ارتدکس را بین هدف حزب و هدف
سندیکاها برجسته نمودند: «وظیفه حزب سوسیال-دموکرات استقرار سیستم سوسیالیستی و
نابودی مناسبات سرمایهداری است؛ وظیفه سندیکاها بهبود شرایط کار در چارچوب رژیم
سرمایهداری است تا از این طریق بتوانند شرایط بهتری برای فروش نیروی کار به نفع
کار کسب کنند» نتیجه گرفته شده این بود که سندیکاها وابسته نیستند و همه کارگران یک
حرفه معیّن را در بر میگیرند.
در مقابل، بلشویکها اینچنین بحث میکردند که در شرایط حاضر نمیتواند تفکیک قاطعی
میان سیاست و حرفه وجود داشته باشد، و اینگونه نتیجهگیری میکردند که «باید پیوند
عمیقی میان حزب سوسیال-دموکرات و سندیکاها ایجاد گردد، که در آن حزب میبایست
سندیکاها را رهبری کند.» و بالأخره اس.آرها اکیداً خواستار عدم وابستگی سندیکاها به
منظور اجتناب از شکاف در صفوف پرولتاریا بودند[33]،
ولی آنها هر گونه محدودیت وظایف و فعالیتهای سندیکاها را به قلمرویی محدود رد کرده،
این وظایف را به عنوان مبارزهای همه جانبه علیه سرمایه، مبارزهای در عین حال
سیاسی و اقتصادی فرموله کردند.»"
[34]
در کنگرهی وحدت حزب
سوسیال دموکرات کارگران روسیه (آوریل 1906 در استکهلم) که هر دو جناح بلشویک و
منشویک در آن حضور داشتند، موضع منشویکها یعنی حمایت از بیطرفی اتحادیهها غالب
بود[35].
یکسال بعد در کنگرهی لندن (می 1907) بلشویکها توانستند هدف «شناسايی رهبری
ايدئولوژيک حزب سوسيال دموکرات توسط اتحاديههای کارگری و همچنين برقرار کردن
ارتباط تشکيلاتی با حزب»[36]
را وارد دستور کار حزب کنند. در این کنگره، نقطهنظر منشویکها -که از تشکیل یک
کنگرهی ملی کارگران غیرحزبی دفاع میکردند- قاطعانه مردود اعلام شد چرا که:
"ايده تشکيل کنگره کارگران، بنا به ماهيتش، به جانشين شدن نهايی سازمانهای کارگران
غير حزبی به جای حزب سوسيال دموکرات منتهی میشود و همچنين تدارکات سازماندهی و
تبليغاتی برای تشکيل کنگره کارگران به ناگزير به از هم پاشيدگی حزب میانجامد و
وابستگی تودههای وسيع کارگران را به نفوذ دموکراسی بورژوايی شدت میبخشد."
[37]
در آگوست 1907،
کنگرهی اشتوتگارت بینالملل سوسیالیستی دوم، نقطهنظر بلشویکها دربارهی لزوم
کنار گذاشتن اصل بیطرفی را تایید و بر ضرورت «برقراری پیوندهای فشرده بین حزب و
اتحادیهها» تاکید کرد. پس از این کنگره، از میان سوسیالیستهای روسیه «تنها
اس-آرها و پلخانف بودند که از ایدهی بیطرفی پشتیبانی کردند، و آن هم به
طور بسیار ناموفق»[38].
لنین بیطرفی اتحادیهها را پوشش ایدئولوژیک بورژوازی برای محدود کردن افق دید
اتحادیهها میدانست و این عقیدهی پلخانف و اس-آرها که وارد کردن اختلافهای
سیاسی در اتحادیهها موجب شکاف در صفوف کارگران میشود را رد میکرد:
"گفته میشود که اگر بخواهیم تمامی کارگرانی را که به لزوم بهبود وضع مادیشان پی
بردهاند، متحد سازیم، بیطرفی ضروری است، و این نکتهای است که پلخانف بطور خاص بر
آن تأکید دارد. اما کسانی که چنین استدلال میکنند، فراموش مینمایند که مرحله کنونی
تکامل تضادهای طبقاتی لزوماً، حتی در مسأله چگونگی به دست آوردن این بهبودی در
محدوده جامعه معاصر، «اختلافات سیاسی» را به همراه دارد."
[39]
و مختصات آنچه لنین
«مرحلهی کنونی تکامل تضادهای طبقاتی» مینامد چه بود؟
"درجه بالایی که تضادهای طبقاتی تا آن تکامل یافته اند و تشدید آنها در تمام کشورها
در دوره اخیر، تجربه طولانی آلمان (جایی که سیاست بیطرفی، اپورتونیسم را در
سندیکاها تقویت نمود، بدون اینکه در برابر پیدایش سندیکاهای خاص مسیحی و لیبرال
مانعی به وجود آورد)، و گسترش آن زمینه خاص مبارزه پرولتری که عمل همآهنگ سندیکاها
و حزب سیاسی را ایجاب میکند (اعتصاب تودهای و شورش مسلحانه در انقلاب روسیه به
منزله الگویی برای اَشکال احتمالی انقلاب پرولتری در غرب) – همه و همه پایه و اساس
تئوری بیطرفی را درهم ریخت."
[40]
لنین همزمان
پدیدهی «سندیکالیسم انقلابی» در کشورهای اروپای غربی -یعنی این عقیده که سازماندهی
و پیروزی مبارزهی اقتصادی و سیاسی طبقهی کارگر صرفاً با تکیه بر اتحادیهها و
بینیاز از وجود حزب انقلابی امکانپذیر است- را به عنوان عارضهی مستقیم و روی
دیگر سکهی فرصتطلبی و رفرمیسم در احزاب و اتحادیهها تشخیص داد:
"برخلاف بیطرفگرایی منشویکها، ما باید این فعالیتها را در جهت سمتگیری
نزدیکتر اتحادیهها با حزب و رشد آگاهی سوسیالیستی و فهم وظیفهی انقلابی طبقهی
کارگر انجام دهیم. در اروپای غربی سندیکالیسم انقلابی در بسیاری از کشورها نتیجهی
مستقیم و گریزناپذیر فرصتطلبی، اصلاحطلبی و ناقصالخلقگی پارلمانی است... کار
انقلابی در اتحادیههای کارگری تاکید را از حیلهگری پارلمانی برمیدارد و بر تعلیم
طبقهی کارگر، بر تشکیل سازمانهای خالص طبقاتی، بر مبارزه در خارج از پارلمان، بر
توانایی استفاده (و آماده کردن تودهها برای امکان استفادهی موفقیتآمیز) از
اعتصاب عمومی ... میگذارد."
[41]
با این برنامهی عمل
بود که هفت سال بعد و در آستانهی جنگ جهانی اول، بیشتر اتحادیههای کارگری بزرگ
روسیه تحت رهبری بلشویکها متحد بودند:
"در روسیه هیچ اتحادیهای دو شاخه نیست. هم در سنپترزبورگ، هم در مسکو اتحادیههای
کارگری متحد هستند. قضیه آن است که در این اتحادیهها پراودیستها کاملاً غلبه
دارند."
[42]
آیا بلشویکهای
روسیه و سوسیال دموکراتهای آلمان نمیتوانستند با استناد به پا گرفتن و رشد
«اکونومیسم کوتهبین» درون اتحادیههای کارگری که متحد گرایشهای تجدیدنظرطلب و
انحلالطلب بود، اتحادیههای کارگری را بیمصرف و تمام شده اعلام کنند و الگوی
شوراها را (که بعد از انقلاب 1905 در دست بود) جایگزین اتحادیهها کنند؟ بلشویکها
بدون آنکه مانند حکمتیستها دست به کار ابداع یک «متافیزیک بورژوایی» برای
اتحادیهها شوند، با پافشاری بر ضرورت مبارزهی اتحادیهای به عنوان یکی از اشکال
دائمی مبارزهی طبقهی کارگر به ریشهیابی ظهور گرایش به سازش طبقاتی دست زدند و
سپس مبارزهی سیاسی در درون اتحادیهها برای زدودن توهمات بورژوایی و نفوذ
سازشکاران را آغاز کردند. آنها بر خلاف حکمتیستها، تعقیب و مبارزه با گرایش به
سازش طبقاتی را در اتحادیهها متوقف نکردند، بلکه تعقیب این گرایش را تا درون احزاب
سوسیال دموکرات و سپس تا رسیدن به ریشههای مادی و تاریخی فرصتطلبی در جنبش طبقهی
کارگر ادامه دادند. به همین دلیل است که مبارزهی بلشویکها علیه فرصتطلبی در درون
و بیرون اتحادیهها مضمون واحدی دارد:
"از یک طرف، تمایل بورژوازی و اپورتونیستها به تبدیل چند ملت بسیار غنی و ممتاز به
انگلهای «ابدی» بر بدن بقیۀ نوع بشر وجود دارد، تمایل به «لمیدن بر تخت افتخار»
استعمار سیاهان، هندیها و غیره، در بند نگاه داشتن آنها با کمک سلاحهای نابود کنندۀ
عالی که توسط میلیتاریسم مدرن تهیه شدهاند. از طرف دیگر، تمایل تودهها، که بیشتر
از سابق تحت ستم بوده و تمام فشار جنگهای امپریالیستی را متحمل میشوند، برای دور
انداختن این یوغ و سرنگونی بورژوازی وجود دارد. تاریخ جنبش کارگری بدون شک در پرتو
مبارزه میان این دو گرایش تکوین خواهد یافت. زیرا که گرایش اول تصادفی نبوده؛ و از
نظر اقتصادی «مضمون یافته» است. هم اکنون بورژوازی در تمام کشورها برای خود «احزاب
کارگری بورژوایی» از میان سوسیال - شووینیستها به وجود آورده، پرورانده و تأمین
کرده است ... نکتۀ مهم اینست که از نظر اقتصادی پناهندگی یک قشر از اشرافیت کارگری
به بورژوازی به کمال رسیده و به واقعیت انجام یافتهای مبدل شده است؛ و این واقعیت
اقتصادی، این تغییر در روابط طبقاتی، بدون هیچگونه «مشکل» خاصی قالب سیاسی در این
یا آن شکل دیگر، پیدا خواهد کرد.
برمبنای پایۀ اقتصادی فوقالذکر، مؤسسات سیاسی سرمایهداری مدرن – مطبوعات،
پارلمان، تشکلها، کنگرهها و غیره – برای کارگران و کارمندان اداری رفرمیست و میهن
پرست، رام و محترم، امتیازات و رشوۀ سیاسی، مطابق با امتیازات و رشوۀ اقتصادی به
وجود آورده است. شغلهای پر منفعت و راحت در حکومت یا در کمیتههای صنایع جنگی، در
پارلمان و در کمیتههای گوناگون، در هیئت مدیرۀ روزنامههای قانونی «قابل احترام» و
یا در هیئت مدیرۀ اتحادیههای کارگری «بورژوایی مطیع قانون» و به همان اندازه قابل
احترام – اینست طعمهای که بورژوازی امپریالیستی توسط آن نمایندگان و طرفداران
«احزاب کارگری بورژوایی» را جلب کرده و پاداش میدهد.
مکانیسم دمکراسی سیاسی در همین جهت کار میکند. در دوران ما هیچ چیز بدون انتخابات
نمیتواند انجام گیرد؛ هیچ چیز بدون تودهها نمیتواند انجام پذیرد. و در این عصر
چاپ و پارلمانتاریسم، موفقیت در جلب و به دنبال کشیدن توده بدون یک سیستم همه
جانبه، با مدیریت سیستماتیک و کاملا مجهز چاپلوسی، کذب، حقه بازی، استفاده تردستانه
از اصطلاحات مد روز و عامه پسند، و قول همه گونه رفرم و دعای خیر از چپ و راست به
کارگران – تا جائی که آنها از مبارزۀ انقلابی برای سرنگونی بورژوازی چشم بپوشند –
غیرممکن است."
[43]
تا همینجا روشن است
که در استدلالهای حکمت، تا آنجا که به وجود دو گرایش انقلابی و رفرمیست در جنبش
کارگری مربوط میشود، چیز جدیدی وجود ندارد. از آنجا به بعد هم حکمتیستها
نمیتوانند تز «طرد اتحادیهها» را به تاریخ انقلاب روسیه و سیاست بلشویکها قلاب
کنند چرا که کوشش بلشویکها در رابطه با اتحادیهها دقیقاً در جهت عکس، به مبارزه
سیاسی درون اتحادیهها برای رهبری آنها معطوف بود.
از سوی دیگر اکنون
روشن میشود که کمونیسم کارگری با پیش گذاشتن یک الگوی سازمانی در مقابل مبارزهی
اقتصادی طبقهی کارگر، در واقع از ضرورت مبارزهی سیاسی در تشکلهای کارگران طفره
میرود. کمونیسم کارگری با تن زدن از مبارزهی سیاسی در درون جریان مبارزهی
اقتصادی روزمرهی کارگران، نشان میدهد که نه یک «حزب پیشتاز» که حزبی است که غایتش
نمایندگی کردن خصوصیات لحظهای جنبش طبقهی کارگر است و در این راه ابایی ندارد از
آن که نقایص یا انحرافهای بورژوایی نفوذ کرده در این جنبش را نیز بپذیرد و درونی
کند. حتی بیش از این، شاید بتوان گفت که کمونیسم کارگری تلاش میکند تا انحراف
سیاسی بورژوایی خود را در قالب یک شکل سازمانی -مجمع عمومی و سپس شورا- وارد
مبارزهی کارگران کند. کمونیسم کارگری اتحادیهها را کنار میگذارد، زیرا
اتحادیهها را برای هدف خود که همان تصرف فوری قدرت سیاسی است -و این خود بر درک
بورژوایی کمونیسم کارگری از سیاست مبتنی است- مناسب تشخیص نمیدهد. بنابراین مجمع
عمومی را به عنوان یک الگوی سازمانی متفاوت پیش میگذارد و با یک «مجوز
اساسنامهای» آن را به سطح مبارزه برای تصرف قدرت سیاسی بالا میکشد. به این دلیل
است که برای کمونیسم کارگری این پرسش که سطح کنونی مبارزهی طبقهی کارگر چیست و چه
نوع از سازمانیابی و برنامهی مبارزه را طلب میکند اساساً مطرح نیست. کمونیسم
کارگری اتحادیهها را کنار میگذارد نه به این دلیل که با سطح مبارزهی طبقهی
کارگر متناسب نیستند، بلکه به این دلیل که با هدف کمونیسم کارگری که همان تصرف فوری
قدرت سیاسی است تناسب ندارند.
اکنون ببینیم که اگر
حکمتیستها بخواهند روش خاص خود برای مقابله با نفوذ بورژوازی در درون طبقهی کارگر
را از اتحادیهها به احزاب تعمیم دهند نتیجه چه خواهد بود؟
1920: کمونیسم چپ
پس از پیروزی
ابتدایی انقلاب آلمان در نوامبر 1918، دو حزب سوسیال دموکرات (حزب کارگران سوسیال
دموکرات و حزب مستقل سوسیال دموکرات) با تشکیل یک دولت ائتلافی قدرت سیاسی را در
دست گرفتند. کمونیستهای آلمانی که در جناح چپ حزب مستقل سوسیال دموکرات قرار گرفته
بودند از شرکت در دولت ائتلافی خودداری کردند. فوریترین مسئلهی انقلاب تعیین
تکلیف شکل سیاسی دولت بود: حزب کارگران سوسیال دموکرات که پیش از آن در جریان جنگ
اول جهانی با یک خیانت بیمانند تاریخی، در همدستی با بورژوازی آلمان از جنگ حمایت
کرده بود، اکنون نیز میکوشید تا انقلاب را با تأسیس یک «جمهوری پارلمانی» خاتمه
دهد. جمهوری پارلمانی برقراری دموکراسی بورژوایی را وعده میداد که در حقیقت چیزی
جز تداوم دیکتاتوری طبقاتی بورژوازی نبود. در چنین دولتی، همانطور که سوسیال
دموکراتها بارها در درگاه بورژوازی سوگند خورده بودند، الغای مالکیت خصوصی و
ملیکردن صنایع (در شکل انقلابی آن) نمیتوانست مطرح باشد. در مقابل،
اسپارتاکیستها شعار «جمهوری سوسیالیستی» و «تصرف قدرت به دست شوراها» را در میان
تودههای کارگران و سربازان تبلیغ میکردند.
سرنوشت این مبارزه
بر سر «سوسیالیسم» یا «دموکراسی بورژوایی» را کنگرهی سراسری شوراهای کارگران و
سربازان در نیمهی دسامبر 1918 معین کرد. کنگرهی شوراها که همانند تودههای
کارگران و سربازان تحتتاثیر سیاست سوسیال دموکراتها بود، قدرت سیاسی را پس زد و
آن را به «پارلمان»، به بورژوازی تعارف کرد. سوسیال دموکراتهای مستقل از کنگره
خارج شدند و حزب کارگران سوسیال دموکرات کنترل شورای مرکزی شوراها را در دست گرفت.
دو هفته بعد
اسپارتاکیستها و جناح چپ حزب مستقل سوسیال دموکرات حزب کمونیست آلمان را تأسیس
کردند. رزا لوکزامبورگ در سخنرانیاش در این کنفرانس ابتدا بر ضرورت انقلاب دوم و
تصرف قدرت سیاسی به دست شوراها تأکید کرد و سپس با اشارهای تلخ به تجربهی کنگرهی
سراسری شوراها، به کنفرانس تذکر داد که تودهها، حتی آنها که در شوراها حضور دارند
هنوز ضرورت انقلاب دوم را درک نکرده و آمادگی تصرف قدرت سیاسی را ندارند.
لوکزامبورگ نتیجه گرفت که در چنین شرایطی، حزب کمونیست مجاز نیست تا انتخابات
پارلمان را تحریم کند. اما اکثریت کنفرانس مخالف این عقیده بود و به تحریم انتخابات
پارلمان و تدارک برای قیام رای داد. از نظر لنین این انحراف به چپ در بدنهی حزب
نوپای کمونیست، واکنشی کودکانه به فرصتطلبی سوسیال دموکراسی آلمان بود که در احزاب
و اتحادیههای کارگری سوسیال دموکرات دست بالا را داشت:
"در اروپای غربی و امریکا پارلمان نفرت خاصی در میان عناصر انقلابی پیشرو طبقه
کارگر برانگیخته است. در این امر تردیدی نیست و علت آنهم روشن است، زیرا تصور
رفتاری پلیدتر و رذیلانه